وجودم چه آرام وملیح ونمکین گشته وچه خنک وبا طراوت

سراسر شور احساس ؛آری به گمانم ز نسیم خوش بهاریست

که ما را از آن سرمای بلورین زمستان وصدای کبکان بیابانی

و زغرش زیبا و با ابهت آسمانی به فصل بلبلان وگلان وزیبائی

های بی نهایت به شبهای مهتابی و روزهای آفتابی وبارتانهائی از

جنس یاس آورده.

چشم هایم جور دیگر می بیند ،نفسهایم تر وتازه شده ،جوهر قلمم تازه

و خوش رنگ شده ،سجاده ام به رنگ نور در آمده ،قلبم به شوق آن

شبهای نور ومناجات به پرواز در آمده ،بیزار از آنچه خودی در خود

می بیند و مشتاق به آن وجود واحد و آن حقیقت لا یتناهی....